به گزارش خبرنگار دیوانگاه،آزاده شهید فریدون جمالی نام پدر علی متولد 1320 ساکن هرسین کوی سراب در منطقه عملیاتی میمک در سال 1363 به اسارت رژیم بعثی صدام در آمد و به مدت 7 سال در اسارت بودند.
این شهید گرانقدربه صورت داوطلبانه به عنوان بسیجی در گردان بدر در جبهه ها حضور یافت و در یکی از عملیات ها به اسارت دشمن بعثی در آمد
شهید جمالی وقتی که در میدان مین ودر منطقه عملیاتی میمک مجروح شده بود به محاصره دشمن در آمده و همرزمان ایشان در این عملیات به شهادت رسیدند شهید صالح وهابی، شهید پرویز کاکاوندی، شهید حبیب نور اللهی و شهید جامه شورانی همراه آزاده سرافراز جعفر سیفی به اسارت دشمن در آمدند که در یک اردوگاه با هم در موصل در اسارت بودند.
خاطرات خود شهید :وی وقتی که در حال مجروحیت اسیر شدند که شهید جامه شورانی نیمه جان بودند که بعثی ها این شهید را از پلی به زیر پرت کردند و شهید جمالی را به اردوگاه موصل نینوا بردند درآنجا به مدت یک ماه در حال مجروحیت شدید در اردوگاه بودند تا اینکه بعد از یک ماه مورد مداوا قرار می گیرد
فرازی از خاطرات شهید آزاده فریدون جمالی.....
روزی درب اردوگاه را باز کردند و من با چند نفر دیگر را به ساختمان ی دیگر منتقل کردند در حالی که از شدت جراحت نمی توانستنم راه بروم دو نفر از بعثی ها من را گرفتند و از پله های ساختمان بالا بردند در اتاقی قرار دادند که افسران و فرماندهان عالی رتبه در آنجا بود ند و روی صندلی نشاندند.
من در حال بیهوشی بودم و به زور چشمان خود را باز می کردم که یک نفر روبرویم قرار گرفت با هیکلی قوی، وقتی او را دیدم که متوجه شدم عکس این فرد را در روزنامه و مجلات دیده بودم و او خود صدام بود که با لهجه عربی سؤال می کرد و مترجمش هم برای من صحبت های او را ترجمه می کرد.
صدام پرسید بگو کارخانه های ایران در کجا قرار دارند و من گفتم من چه می دانم کجاست با تندی زیاد سؤال را تکرار کرد من نیز گفتم ببینید هر جا که دودی بالا می رود کارخانه است، صدام گفت ممکن است حمام باشد ، من هم با حالتی تمسخرآمیز گفتم شما که می خواهید آدم بکشید یا کارخانه یا هر جای دیگر، با این حرف شدید به من توهین کرد و مرا شکنجه دادند از آن به بعد به مدت یک ماه من حال بسیار وخیمی قرار داشتم تا اینکه صلیب سرخ متوجه محل استقرار ما شد و ما را جهت مداوا به بیمارستان منتقل کردند.
خاطرات بعد از اسارت از زبان داماد شهید جمالی:
وقتی که ایشان برای تبادل اسرا به مرز آوردند اینجانب برزو خسروی داماد شهید با همراهی پرسنل سپاه به مرز خسروی رفتیم و در حین تبادل اسرا من با ایشان روبوسی نمودم که وی فکر می کرد من هم یکی از نیروها هستم که به استقبال آمدند و مرا نشناخت
چون قبل از اسارت در منطقه چنگوله و قصرشیرین در یک سنگر باهم بودیم تا فاصله ای ایشان را همراهی کردم که اصرار می کرد شما کم زحمت مرا بکشید به دیگر آزادگان کمک کنید ومن هم خجالت می کشیدم بگویم داماد شما هستم
آنموقع بود که سردار آسیابانی با این شهید روبوسی کرد و من به سردار گفتم که شهید جمالی مرا به یاد ندارند که سردار آسیابانی به او گفتند که خسروی داماد شماست که شهید با لبخندی پر از مهر و محبت مرا در آغوش گرفت و همان لحظه قرآنی را که به او داده یودند از وسایلش بیرون آورد و آن را به من هدیه داد .
شهید جمالی و حاج جعفرسیفی که با هم اسیر شده بودند را با هم به هرسین آوردیم ، آنزمان مسؤلین و مردم شهید پرور شهرستان هرسین از پلیس راه تا درب منزل این آزاده عزیز را همراهی کردند درطی مسیر ازدهام وسایل نقلیه از پلیس راه تا هرسین ترافیک بسیار زیاد ایجاد کرده بود و در هرسین هم جمعیت از مسجد آیت الله حجتی تا درب منزل آنقدر موج می زد که باعث شادی آزادگان و خانواده ها شده بود .
نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد