به گزارش دیوانگاه ، دلنوشته ای در وصف شهدای بسیجی….
«بسم رب شهداوالصدیقین »
آسمان چون کاغذی مچاله شده درخود فرورفته است وهمراه باچهره بهت زده دریا می نگرد پیکر جوانی رشید ،برروی دستان کاج ها وسروها.
لاله های سرخ وسپید ایستاده در دشت ناله کنان بر قامت خویش پاشیدند قطره به قطره خونت را،
فصل ها که شاهد عروجت بودند، باخاطره ای تلخ و پر از رنج با چشمانی خیس از اشک درخت های درهم پیچیده مو و تمشک راترک گفتند و بر بام زمین گذشتند.
جوانه ای کوچک همراه با قله ای باصلابت بارید بر پرواز کردنت که بی صدا درحالی که لبخند برلب نشانده بودی وبا لباسی رنگین تراز رنگین کمان سواربر بال ملائک شدی و از بر مرغزار گذشتی.
فضای خانه سنگین است وسکوتی غریب بران حکمرانی می کند،
تنها یک قطعه عکس ،اتاقی خالی به جای مانده است تا یادگاری گرانبها ومیراثی ارزشمند باشد که برسینه طاقچه قدیمی اتاق بیداد می کند.
ومادری درگوشه اتاق نشسته است وبا دردی عمیق زانوان خود را بغل کرده وارزویی نداردجز ان که یکبار دیگر قامتت راببیند وبوسه برپیشانیت زند.
دختر کوچکت را، حسرتی بزرگ میهمان است حسرت نبودنت، حسرت نداشتن اغوشت، حسرت نبودن دستانت که دستان کوچکش را به دست گیری وصورت معصومش را غرق بوسه کنی
برخیز و نظاره کن چشمان معصومش که تورا در لابه لای لحظه ها می طلبد و آهش چون آتشی آشیانه گنجشک ها را می سوزاند و بغض برگلوی کبوتران می نهد.
دختر کوچکت تو را می طلبد که درنیمه شبی هم پابا قصیده ای غمگین همسفر گشتی وتا ابد میهمان افلاکیان شدی
تقدیم به شهدای سرافراز بسیجی
زینب دوستی سرچمی