زمانه ورقی می زند قصه کربلا را

سرویس: جهاد و شهادتکد خبر: 26282|11:51 - 1395/07/13
نسخه چاپی
زمانه ورقی می زند قصه کربلا را
پاییز در حالی پا بر قامت درخت بادام نهاده که بر روی شانه خود حامل کتاب محرم است و زمانه ورقی می زند قصه کربلا را.

/یادداشت//پاییز چون عابری خسته چند روزی است به همسایگی همیشه ساری کوچک در آمده و  بر وادی مرغزارها و گندم زارها ی عاری از خوشه های گندم خیمه زده است.

 

بر گونه گیسوان افشان قاصدک که با هر پلک زدن نسیم به هر سو شناور است، قطره از اشک جلایی گرفته که نه جنسی از قبیله باران داردو نه لطافتی همانند شبنم قطره ای است غریب و نا آشنا.

 

پاییز در حالی پا بر قامت درخت بادام نهاده که بر روی شانه خود حامل کتاب محرم است و زمانه ورقی می زند قصه کربلا را.

 

در برابر دیدگان به خون نشسته دریا ، قصه به زانو در آمدن فرات و خشکیده شدن لبخند بر لبان یاس های کبود.

 

محرم یعنی؛ ناله های طفل شیرخواره، یعنی انتظار کودک سه ساله برای به آغوش کشیدن دوباره پدر.

 

محرم یعنی؛ پاره شدن حنجره سیب و فرود آمدن پیاپی تازیانه ها بر پیکر ساقه نحیف آفتابگردان ،

 

 آری قصه  قصه کربلاست، قصه به اسارت گرفتن خورشید قصه غل و زنجیر افکندن بر دست و پای قناری کوچک و به بند کشیدن ماه و ستاره است.